مترسک پاییز
بن بست دستهای مهاجم گلوی من
راهی نمانده است دگر پیش روی من
دیگر بریده ام نفسی نیست خسته ام
بغضی فشرده است به شدت گلوی من
محکوم تا همیشه به جرم صداقتم
انگشت های سرزنش شهر سوی من
نجواهای گنگ سایه خفاش های پیر
موسیقی همیشه شب های کوی من
تنها تر از مترسک پاییز وحشتم
تشویش و اشک همنفس گفت و گوی من
هر شب شبیه شبنم پر از گل پتوی من
ای کاش مهربانی یک مهربان شبی
دست نوازشی بکشد روی موی من
از طرف ماهک
نویسنده: علیرضا(شنبه 86/5/27 ساعت 12:54 صبح)